Saturday, May 10, 2014

گچ

یکی از بدترین اتفاقاتی که برای یک نفر می تواند بیفتد، "اوور کوالیفای" شدن او در هر زمینه ای است. غم انگیز است که وقت صرف کنی، جان بکنی و ببینی که برای هیچ و پوچ بوده. دکتر هایی که پس از گرفتن مدرکشان کار پیدا نمی کنند و یا فیلسوفانی که هرچقدر جلوتر می روند زندگی برایشان دردناک تر می شود.
کسی که منتقد فیلم یا فیلمساز است از دیدن فیلم های معمولی هم لذت نمی برد. از شاهکار ها هم به اندازه ما لذت نمی برد. همه ی فیلم حواسش معطوف است به "تکنیک". یک آهنگ ساز هم دیگر نمی تواند در لذتی که همکلاسیان من از  چارتار می برند سهیم باشد.

اتفاق بدی که به مرور زمان در ریلیشنشیپ می افتد هم از این قاعده مستثنا نیست. برای من که خیلی زود اتفاق افتاده. همه چیز زیادی ساده است انگار. و این خود باعث می شود که جذابیت ها کشته شوند. .و من مثل گچ شوم. مثل شده ام.


اتاق من یک بالکن دارد. سال پیش کفتر ها در آن تخم گذاشتن. امسال هم برگشتند. به خاطر بق بق بسیار بلندشان در موقع هم خوابگی نمی خواستم بگذارم امسال هم اینجا تخم بگذراند. وقتی صدای بق بق شان را می شنیدم به پنجره می زدم تا فرار کنند. امروز توی بالکن جسد خشک شده ی یک کفتر پیدا کردم که سرش میان میله ها گیر کرده بود.