Friday, January 13, 2017

وین، پروانه آبی، حافظ

آدم گاهی به یه جایی خیره میشه و سمتش میره، و بعد یه مدت که حواسش نیست، میبینه که همونجایی وایساده که داشته نگاه میکرده، ولی غرق شده تو جریان زندگی. همینه که یه ساله اینجا ننوشتم، در حالی که گهگاهی یادش میفتم. آقا مثلا هفته پیش، از شنبه تا پنجشنبه له و لورده شدم از بس دقیقه به دقیقه ش برنامه ریزی شده بود و وقت خالی ای وجود نداشت. غر نمیزنم، وقتی شرایطو مقایسه میکنم با قبلا، خیلی پیشرفت کرده همه چی، کلا هم حس بهتری دارم. سفر کردن به ایران ولی همیشه حس دو گانه ای بهم میده. حس میکنم قلبمو جا گذاشتم. وقتی برمیگردم اینجا انگار چشمامو میبندم روی یه بخش، بخشی که اذیت کننده س و من فقط دارم بهش نگاه نمیکنم. چه انتخاب سختی آخه میذارن جلو پای آدم لعنتیا...
وین قشنگ ترین شهر دنیاس، مخصوصا وقتی بهترین قهوه دنیا رو هم توش بخوری و موقع سال نو هم با والس اشتراوس برقصی. کشف کارهای گوستاو کلیمت تو موزه لئوپولد هم وحشتناک بود. کاش بشه که بیای و با هم بریم به زودی.

نگاه تو رو خدا. خوابم اومد.


If we were meant to stay in one place,
we'd have roots instead of feet.
He said.


- Rachel Wolchin -