تو یه اتاق تاریک نشستم که تنها
روشناییش نور صفحه ی لپ تاپمه. دارم. چند وقته که حال ندارم اتاقمو جمع کنم، و
وقتی اتاقمو جمع نمی کنم یعنی ذهن من نامرتبه. حتی برای درس خوندن هم میرم اتاق
مهسا. فقط
وقتی جلو لپ تاپمم میرم تو اتاقم. روشناییش که میفته تو چشم دیگه هیچ چی از اتاقو
نمی بینیم. دسکتاپم هم همین وضعه. هی دلم می خواست یه طرحی رو کامل کنم و بذارم
والپیپرش، ولی چند وقت پیش یه چیز نصفه ونیمه درست کردم و
هنوز که هنوزه حال ندارم عوضش کنم. صبح که از خواب پا شدم، اومدم دسته ی لباسامو
از روی صندلی بردارم بذارم رو تخت که چشمم به گیتاری افتاد که یه سانتی متر خاک
نشسته بود روش. دلم گرفت یهو. اتاقم پر شده از چیزایی که نمی خوام، ولی جرئت دور
انداختنشون رو ندارم. ذهنم هم پر شده از چیزایی که نمی دونم می خوام باهاشون چی
کار کنم. کمک گرفتن از دیگران بدترش کرد.از اولش هم می دونستم نباید این کارو کنم.
چون هیچ کس اونطوری که من نگاه می کنم نگاه نمی کنه.شاید لازم باشه کاری نکنم. سخت
ترین کار هیچ کاری نکردنه برام. الان می فهمم که چرا شلدن همیشه دلش می خواست
روبوت باشه.
Tuesday, December 31, 2013
Friday, December 27, 2013
Thursday, December 26, 2013
I will be the only angel you need
I'm not frightened.
I'm not frightened of anything.
The more I suffer, the more I love.
Danger will only increase my love.
It will sharpen it, it will give it spice.
I will be the only angel you need.
You will leave life even more beautiful than you entered it.
Heaven will take you back and look at you and say: Only one thing can make a soul complete, and that thing is love.
Tuesday, December 3, 2013
Subscribe to:
Posts (Atom)