بالاخره یک شب
شیطان به تختخواب هر کس می آید. زمانش معلوم نیست. اینکه چرا همین الان نمی آید را
هم نمی دانم. قرار نیست که من از کار شیطان سر در بیاورم . دیر یا زود ولی می آید.
می آید و یک لذت بزرگ را به ما هدیه می کند. بهترین چیزی که تا به حال تجربه کرده
ایم. در عوض چه می خواهد؟ هیچی! یعنی تا جایی که من می دانم هیچی. شیطان پارسال به
تختخواب من آمد و بزرگترین لذت زندگی ام را به من هدیه کرد. و من که می دانستم
شیطان آنقدر ها هم که می گویند بد نیست، دو دستی هدیه اش را قاپ زدم... الان که با
شما حرف می زنم، مدت هاست که از آن شب گذشته. و من بارها خواب دیده ام که شیطان
دوباره به تختم می آید. خیلی وقت ها راضی می شوم که فقط قطره ای از آن لذت را
بچشم. ولی دریغ که شیطان فقط یک بار به تختواب هر کس می آید.
Sunday, January 26, 2014
Monday, January 20, 2014
Friday, January 17, 2014
رستگاری در بیست و هشت دقیقه
-
جمع کن این مسخره بازیارو!
پسر گفته بود که
می خواد خودشو بکشه. نه به این دلیل که واقعا می خواست بمیرد، دوست داشت یکی پیدا
شه بهش بگه: "نکن". کسی پیدا نشد. با خودش فک کرد از این بدتر می تونه
باشه که کسی حتی تهدیدت به خودکشی رو باور نکنه؟ یه تیغ برداشت و برد نزدیک رگش تا
باورشون شه. بازم باورشون نشد. دلش می خواست اون یه نفر باورش شه. اون بیشتر از
همه باورش نشد. اشک از گونه هاش ریخت پایین. می دونست نمی تونه. کلکش هم نگرفته
بود. خجالت زده و سر پایین رفت از اونجا. از پله های مترو آروم پایین رفت. مردم تو
رخوت ساعت سه بعد از ظهر منتظر قطار بودن که صدای دنگ بلندی اومد. قطار به شدت
ترمز کرد. مردم ولی بی توجه به کسی که خوشو انداخته بود جلو قطار، خوشونو به زور
از در رد می کردن.
Thursday, January 9, 2014
Wednesday, January 1, 2014
Subscribe to:
Posts (Atom)