دقیقا یک ماه پیش با استرس شدید و بعد پنج بار عوض کردن
بلیت هواپیما اومدم. و انگار تو یه استخر شلوغ باشه آدم و یهو بپره تو آب... داخل
آب هیچی صدایی نبود. آرامش کامل.
قضاوت یک ماهه آدم از زندگی تو یه کشور دیگه نمی تونه به
هیچ وجه ملاک خوبی برای مقایسه با زندگی بیست ساله تو ایران باشه، ولی آدم
ناخودآگاه قضاوت می کنه. ناخودآگاه مقایسه می کنه، لحظه به لحظه دارم این کارو می
کنم. و این نوشته یه جور مقایسه کاملا سطحیه، و هیچ ادعایی نداره که حرقی که می
زنه کاملا درسته.
شاید مهم ترین شهود برای من ایرانی هایی بودن که اینجا
زندگی کردن. منظورم اونایی نیست که مثل من برای یه مدت کوتاه اومدن، اونایی رو
میگم که دارن اینجا درس می خونن یا زندگی می کنن. از بین سه چهار نقری که دیدم هیچ
کدوم راضی راضی نبودن. حتی راضی هم نمیشد گفت بهشون. دلتنگ ایران بودن اکثرا و می
گفتن خیلی فرقی نداره. ولی به دو دلیل حرفاشون خیلی تو قضاوت من تاثیر گذار نبود.
اولیش اینکه از مقایسه ی یه جمع ده پونزده نفره ی ایرانی با کلی آدم از تمام نقاط
دنیا این حس بهم دست داد که چقدر غرغرو بودیم. با هر کی حرف می زدم از اینکه چقدر
کشتی سواری روی رودخونه خوبه حرف می زد و ایرانیا کل مدت داشتن ناله می کردن که 65
یورو دادیم فقط واسه یه کشتی سواری؟! نمی خوام تعمیم بدم به همه، ولی حداقل اون
جمع انگار نمی تونستن شاد باشن، غریبه ن انگار باهاش. دلیل دوم هم اینتگراسیونه. یعنی
این آدمایی که من دیدم توی عادت کردن به جامعه اطرافشون موقق نبودن، حداقل من توی
یک ماه زندگیم تو اینجا ازشون موفق تر به نظر میام. یعنی کسی که شش ساله اینجا درس
می خونه و هنوز زبانشون رو بلد نیست یعنی نمی خواد با آدما ارتباط برقرار کنه. مهم
ترین اصل برای اینکه بهت به چشم یه خارجی نگاه نکنن اینه که خودت بخوای که اینطوری
بشه، و این آدمایی که من دیدم نمی خواستن.
قسمت بعدیش رفاهه. مقایسه رفاه تو ایران با اینجا سخته، چون
سبک زندگی خیلی فرق می کنه. وقتی کسی برای خرید خونه و تلویزیون و لباسشویی و اینا
پول نمیده، خب کلی پول میمونه واسه چیزای دیگه. و مهم تر از اون این که وقتی همچین
چیزایی ارزش نیست (دارم در مورد قشر دانشجو حرف می زنم) همه "می تونن"
زندگی نسبتا مشابهی داشته باشن. پس این
طور که من دیدم خیلی رفاه مطرح نیست، یعنی چیزی نیست که بهش آدم بخواد فک کنه. یه چیز جالب تفاوت قیمت
ها با ایرانه. به لطف تورم عجیب غریب چند سال اخیر که خب مشخصا با پول کم ارزش شده
ما همه چی گرونه. ولی وقتی نسبت قیمت جنس ها به درآمد رو مقایسه می کنم، تفاوت به
دست میاد. مثلا لباس و حمل و مواد غذایی مثل گوشت و لبنیات و سبزیجات خیلی ارزون و
حمل و نقل بسیار گرونه! سفر کردن معمولا بسیار پرهزینه س، حتی داخل شهر. توی
شهرهای بزرگ مثل مونیخ که تقریبا وحشتناکه. واسه همینه که دوچرخه بسیار بسیار
معموله. حتی افراد مسن هم معمولا از دوچرخه استفاده می کنن. چند روز پیش یه پیرمرد
و پیرزن به شدت سالخورده رو دیدم که داشتن با هم دوچرخه سواری می کردن. با خودم
فکر می کردم که اگه این دو تا تو تهران زندگی کرده بودن چی به سرشون اومده بود...
یا مثلا هزینه ازدواج و طلاق بسیار زیاده. خود مراسم نه، منظورم هزینه بوروکراسی
اداریه. به طوری که شنیدم بعضیا جدا زندگی می کنن، ولی طلاق نمی گیرن تا این هزینه
رو پرداخت نکنن.
No comments:
Post a Comment