بعد از مدت ها.
یکی از دلایلی که به این سفر
ایتالیا اومدم، این بود که بتونم بعد از مدت ها یه ذره بنویسم. نه فقط وبلاگ نویسی،
بلکه دلم میخواست از روتین زندگی فاصله بگیرم و بالاخره بعد از 20 روز موفق شدم
این کارو بکنم. برای همین میگم شرایط عجیب و غریب این کارم خیلی هم شاید بد نیست.
اگه الان بولونیا یا جای دیگه بودم احتمالا بیرون رفته بودم، ولی در عوض الان
خونم. منتظرم ماتئو اوکی رو بده تا بلیت برگشتم رو هم بخرم، و دیگه نتونستم نوشتن
رو به تعویق بندازم.
کجام الان؟ یه بخشی به نام بودریو، حدود 5 کیلومتر دور
از لوگو، که خودش حدود 50 کیلومتر با بولونیا فاصله داره. حقیقتش موقعی که برای آیسک
اپلای میکردم، فکر نمی کردم اینجا باشم، توی یه دخونه دوبلکس با یه دختر ترک. فکر
میکردم تو بولونیا یا رونا خواهم بود، توی خونه یه خانواده ایتالیایی. ولی یه بخشی
از ماجراجویی همینه که آدم نمی دونه به کجا می رسه، مگه نه؟ کارم بیشتر شبیه جکه،
در واقع فکر میکردم جذاب تر و سخت تر باشه، ولی خب مهم ترین بخش این بود که مزه زندگی
تو کمپ پناهجویی رو یه ذره چشیدم. ایتالیا کشور پولداری نیست و پناهجوهای اینجا هم
در مقایسه با آلمان یا سوئد وضع خیلی خوبی ندارند. نمیدونم در واقع چی کار می کنن
وقتی از همه جا دورن، و باید توی یه خونه با 15 تا مرد دیگه زندگی کنن. شرایط
نظافتی تو خونه ها افتضاحه، و خیلی از این آدم ها از وضعی به اینجا فرار کردند که
باعث میشه دیگه حال و حوصله ای برای یاد گرفتن زبان یا مهارت های اولیه زندگی رو
تو یه کشور جدید نداشته باشن.
چفال، جایی که توش کار میکنم، خیلی شبیه ایرانه. نامنظم،
همیشه در بحران و شدیدا استرس زا برای کسایی که توش کار می کنن. برای همین خیلی
مواقع ترجیح میدم سکوت کنم تا بذارم لتیتزیا، جولیا و متئو به کارشون برسن. تجربه
خوبیه؟ تجربه جالبیه، ولی احتمالا اگه شرایط اینجا رو قبل از اومدن بهم می گفتن
نمی اومدم، ولی خب به هر حال مزایای خودش رو داره. حداقلش اینجا وقت زیاد دارم و
میتونم بعد از مدت ها یه کم سریال ببینم، وبلاگ به روز کنم و چند روز بدون استرس کار
و خونه و وسایل ش باشم. آخر هفته ها هم سفر میکنم زیاد.
بهترین بخش این ماجراجویی ولی خودش نبوده، بلکه سفرهایی
بوده که قبل و در حین ش کردم. این بار تونستم رم واقعی رو ببینم. رم برای من مثل
یه زن میانسال جذابه، که از بس پر از اتفاق و تجربه است که هر بار خوابیدن باهاش یه
تجربه وسوسه انگیز و متفاوته. این بار جوری که حقش بود با این زن عشق بازی کردم.
بولونیا شهر دانشجوییه، شهری که باعث شد کمی حسرت بخورم که چرا زمان دانشجویی به
جای سوئد سرد و تاریک اینجا نبودم. وورنا خیلی با نمکه. و در آخر فلورانس، زن نسبتا
جوانیه که جذابه، تا وقتی با رم مقایسه نشه. غذاهای ایتالیا جذاب ترینن. جلاتو،
پیتزا کواتروفورماجی و کارچیوفی آلا رمانا، منو محسور خودشون کردن. با این وجود هستن
هنوز کسایی که میان ایتالیا و مک دونالد میخورنن. الحق که غافلانند ایشان.
مهم ترین بخش سفر فلورانس جایی بود که تو گالریالاکادمیا،
مجمسه غول پیکر دیویدِ میکل آنجلو رو دیدم. دیدین گاهی یه اثر میره تو ذهن شما و
چندین روز نمیاد بیرون؟ برای من این اتفاق قبلا با موزیک و فیلم اتفاق بود. ولی
اولین باره که یه مجسمه سنگی انقدر رسوخ کرده تو افکارم. میخوام که دیوید بشم.
No comments:
Post a Comment